نا مردی کریم خلیلی در تمام مراحل
رهبران و جریانهای سیاسی که در تحولات سه دهه اخیر افغانستان، درتمدید، تشدید و توسعه بحران نقش ایفا کرده اند، اکثرا دریک رابطه ناموزن ونامتعارف با منابع خارجی قرار داشته اند، به همین دلیل نقش بسیاری از رهبران سیاسی در سیاه بختی مردم این سرزمین فرایند خواسته های بیگانگان بوده و اکثر قاطع رهبران سیاسی از منابع امنیتی بیگانه، تغذیه شده اند و برای منافغ آنها شمشیر زده اند و بیشرین نفوذ را در اراده و رفتار رهبران سیاسی آنها اعمال کرده اند.
يکي از آن عده رهبراني که در سه دهه اخیر و فرازو نیشیب ها و تحولات سیاسی کشور در خدمت بیگانگان بوده و از سوی دیگر، او در کردار، گفتار و پندار هرگز به منافعِ هزارهها پايبندي نشان نداده است، «محمدکريمِ خليلي»، رهبرِ حزبِ وحدتِ و «معاونِ دوم رئيسِ جمهور» می باشد، اگر رمز و رازهاي زندگيِ خليليرا بر شماریم به نقطههای تاریک و پرسشبرانگیز زندگی وگوشه های از موارد مرموز و اسرار آمیز وی چون: قتل های زنجیره ای و حرف و حدیثهایي از بند و بست با عربستان سعودی و پاکستان و تحویلدادن مشکوک انبارهای اسلحه حزب وحدت در بامیان به طالبان، معامله با کرزی و معضل کوچی ها و... به صورتِ اجمال به بررسي برخي از عملکردهاي او خواهیم رسید که برای اثبات بيارادگيِ و وابستگی به قدرت های داخلی و خارجی خلیلی کافی است.
در ماجرای تهاجم کوچیها به بهسود، درسال 1387 بالبخند واشک برخورد کرد و اگردردی هم از اين حادثه به دل داشت نه آخی بر زبان آورد و نه آخمی برچهره ظاهر کرد، در همان سال بود که بيست و نه نفر در بهسود توسط کوچیها به شهادت رسيدند، خليلي در برابر اين فاجعة انساني نه تنها با لحنِ درباریها سخن گفت، بلکه بدونِ کوچکترين توجه به خونهاي ريختهشده، از کوچيها به عنوان «برادر و دوستان کوچی ما» ياد کرد. سهلانگاريِ آقاي خليلي در سال 1378 سبب گرديد که در ماجرای امسال حدود دهنفر انسان در بهسود قرباني شوند. پرسشِ اساسي، اين است که چرا آقای خلیلی که در دفعه پشين «نه اخمی برچهره ظاهر کرد و نه آخی برزبان آورد» امسال تظاهر به طرفداری از مردم بهسود را به جایی رساند که بهتقلید از شهید مزاری از ریزش خون خود در کنار مردم سخن گفت، با اقتباس از سخن امامعلی(ع) خود را «خار در چشم و استخوان در حلقوم »خواند و با اشاره به سخنان امام حسین(ع) هنگام امتناع از بیعت یزید که گفته بود انگیزۀ قیام من نه سرکشی و ستم گری بلکه اصلاح درکار مردم است، گفت رفتن من به بهسود نه برای ظلم و جور که برای اصلاح است؟ حقیقت مطلب این است که درآن دوران دهشت و رنج، در کنار سکوتِ همراه با لبخندِ هميشه مؤدبانهيِ آقای خلیلی اعتراضات گستردۀ مدنی را در درون جامعه شاهد بودیم. جامعه را اضطراب و التهابی فراگرفته بود که به سمتِ مخالفِ آرامش آقای خلیلی سیر می کرد و قدرت و حیثیت نداشته آقایي او را طعمۀ تاراج و یغما قرار داده بود. او از زمانی که آخرین تقلاهایش برای جلوگیری از تظاهرات مردم ناکام ماند، با دل بیمار و تن رنجور درکمین فرصت نشست تا بلکه بتواند اعتبار از دسترفتهرا بهدست آورد و آب رفته را به جوی باز گرداند. به همین سبب در تهاجم امسال کوچیها درست در موقعی که اعتراضاتِمدنی نمایندگان هزاره میرفت که کمر دولت و مسئولیت ناشناس کرزی را بشکند، آقای خلیلی آماده ریختاندن خون خود در پای «پیام رئیس جمهور» شد و به قول خودش «به مرکز بحران رفت» و بدترین شکل سوء استفادۀ ممکن را از احساساتِ هراسدیده مردم بهسود کرد. او در خلال پنج روزی که در آنجا بود بیش از دهبار خطاب به مردم فقیر بهسود گفت: «من همهچیز داشتم، قدرت داشتم، ثروت داشتم، شهرت داشتم و به قول دوستان شخصِ سوم کشور هستم. فقط به خاطر شما من آمده ام». او آشکارا در بارۀ اقدام خود نگران بود و اطمينان نداشت کاری که او می کند تأثیر لازم را دارد یا نه و بيمناک بود که مبادا مردم اقدام او را یک ادای مسئولیتِ عادی تلقی نمايند. خلیلی هیچ گاه اجازه نداد از او پرسیده شود که چرا در حاکمیت او و کرزی وضعیت به حدی خراب شده است که اکنون خون معاون رییس جمهور باید بهدست کوچیها بريزد و به جای آنکه مردم بهدليلِ ناکارآمدی، ضعف و فسادي که هرسال به فاجعه منجر میشود، خلیلی راباز خواست کند، آقای خلیلی بر مردم منت میگذارد که «من همهچیز را رها کردم و به خاطر شما اینجا هستم». به این جملات که بارها از تلویزیون نگاه پخش شده است یک با ر دیگر دقت کنید: «من همهچیز دارم، قدرت دارم، ثروت دارم، شهرت دارم. به قول دوستان شخص سوم کشور هستم. من فقط بخاطر شما اینجا آمده ام». آیا ذره ی بزرگی و انسانیت و مسئولیت و مردانگی در این سخنان می بینید تا بگوييم او «مردي است در تمام مراحل»؟
خلیلی عادت بسیار بدی که دارد این است که مثل قوم بنی اسرائیل عادت به نق زدن و بهانه گرفتن را دارد، وقتی پارسال استاد محقق با زحمات فراوان توانست شاروالی را مجبور به عریض کردن جاده برچی کند، این خلیلی بود که با کمال وقاحت این کار را به نام خود تمام کرد و مردم از همه چیز بی خبر باز هم در جهل ماندند، استاد محقق در شان خود نمی بیند به بهانه های مختلف در برچی سخنرانی و قیل و قال راه بیندازد، واقعا آقای خلیلی که ادعای رهبری مردم هزاره را دارد چرا نتوانست در دوره قبل، کاندیدای مورد نظرخود را وارد پارلمان نماید؛ رمضان بشردوست، بدون هیچ گونه مصرفی از جیب خودش به پارلمان راه پیدا کرد، سر و ته مصارفش کرایه یک موتر دینا بود که از این گوشه شهر به آن گوشه شهر می رفت. البته بشردوست بعضی از کارهایش بیشتر جنبه دیوانگی دارد در فضای امروز افغانستان، ولی دلیل رای آوردنش هم همین بود، چرا که دیوانه چو دیوانه را ببیند خوشش آید و همچنین آقای سید حسین عالمی بلخی را هیچ کس فکر نمی کرد که او بتواند به پارلمان راه پیدا کند، در جلسات صحبت هایی مبنی بر پرداخت رشوه از سوی او شنیده می شد ولی با هزار کلکی که بلد بود توانست به این خواسته اش جامه عمل بپوشاند؛ انجنیر عباس، کاندید متمولی که توانست با خرج بیش از سه و نیم لک دالر به پارلمان راه پیدا کند، عکس ها و بیلبوردهای زیادی با ژست های مسخره ای چاپ کرده بود، اما استاد محقق کسی است که در انتخابات قبلی، بدون مصارف کذایی که دیگران داشت، پیروزی اش بر همگان مسجل هست ولی هیچ کس نفر اول شدنش را پیش بینی نمی کرد و با آنکه استاد محقق از سه کاندید دیگر هم حمایت می کرد.
به نقل از یک تن از اعضای شورای مرکز حزب وحدت، جناب آقای خلیلی ازجمله کسانی اند که درطول وعرض حیات سیاسی خود دریک رابطه ناموزن، نامتعارف و ارباب کارگری، با سپاه پاسداران ایران، قرار داشته است که به رغم خیلی از فرازو نشیب های سیاسی، هنوز هم از مجرای این رابطه تغذیه و تمویل میشود؛ قبل ازتشکیل حزب وحدت، آقای خلیلی ازاعضای شورای رهبری سازمان نصر بود که مسولیت دفتر نمایندگی این سازمان را در تهران به عهده داشت. درست ازهمان ایام ایشان مورد توجه ودقت منابع اطلاعاتی ایران قرار داشت. درتصور ایرانیها، آقای خلیلی چهره ی مناسبی بود که می توانست جایگزین آقای مزاری شود. آقای مزاری نیز از اعضای کلیدی سازمان نصر بود، اما به دلیل اخلاق وروحیه دستور ناپذیری که داشت، درقضاوت ایرانیها آدم مطلوب نبود و به همین دلیل سپاه ایران به ترفندهای متفاوتی توسل جستند تا ایشان را نابود نموده و آقای خلیلی را به عنوان گزینه مطلوب وارد تعاملات سیاسی نماید.
محمد کریم خلیلی معاون دوم رئیس جمهور کشور با این اوصافی که در باره اش گفته شد، روز جمعه 8 اسد 1389 به منظور تجليل از نيمه شعبان و شرکت در نماز عبادي- سياسي در مصلي اباصالح المهدي(ع) شرکت کرد،کریم خليلي که در جمع نمازگزاران و تجليل کنندگان مراسم نیمه شعبان به تحليل و ارزيابي مسائل جاري کشور پرداخت، او در این اجتماع یک بار دیگر، تمام قد به دفاع از دولت کرزی ظاهر شد و بهدنبال هفتهها اعتراض مسالمتآمیز جامعه هزاره اعم از نمایندگان پارلمان، دانشجويان و نهادهای مدنی، دولت کرزی در یکدستپاچگی و استیصال به سر میبرد و جز از زبان «لمپنهای سیاسیِ» معاشبگیر با جامعه هزاره سخن نمیگفت، روز جمعه چیزی را که وحیدعمر و اسماعیل یون بارها گفته بودند، یک بار دیگر از زبان آقای خلیلی که از هشت سال بدین سو به دیوار بتونی حکومت در برابر خواست های هزاره ها بدل شده است، پیام ارگرا به مردم هزاره در دشتِ برچی اینگونه بیان کرد: « خوهران وبرادران! هیچکس مقصر نیست. مقصر خودماییم. در روز رايدهی 13 نفر از نمایندگان هزاره غایب بودند و هشت نفرشان رای سفید دادهاند. دولت به هیچوجه مقصر نیست و همیش برای مشارکتِملی تلاش میکند، من کاملا در جریان هستم که جلالت مأب رئیسجمهور تمام تلاشِ خود را کرده است. اکنون سرپرستها را از مردمِ شما تعیین کرده است. و یک نفر سرپرستِ دیگر نیز تعیین خواهد کرد. جنرال مرادعلی اکنون فرمانده کل اردوی افغانستان، اردوی زمینی کشور است، تسلیم سخنانِ احساساتی و غوغاگران نشوید. این یک حکومتِ مشروع است. کی گفته است که این حکومت نامشروع است. مگر میشود که حکومت نا مشروع باشد؟» عین این سخنان، در خلال نطق ملالانگیزِ روز جمعة آقای خلیلی دردشت برچی آمده بود. اگر آقای خلیلی راست میگوید و به دیکته کرزی و حلقه اطرافش مانند اسماعیل یون و وحیدعمر و هیوادمل این سخنان را نمیگوید چرا توانِ آنرا ندارد که پس از هفت ماه تلاشِ طاقتفرسا موسی عارفی را به عنوان کارمند در سفارت های افغانستان در خارج نصب کند؟ اساسا آقای خلیلی از کجا فهمید که هشت نفری که رآی سفید دادهاند، از نمایندگان هزاره هستند؟ جنرالمرادعلی بهدنبال عملیات موفقیتآمیزی که در قندوز انجام داد و کمر طالبان را شکست، در اثر شکایت طالبان قندوز به رئیس جمهور از قوماندانیِ فرقة شاهین برکنار و اکنون حوزهيِ کارش در حد یک دفتر در کابل محدود میباشد. و این چه افتخاری برای کریم خلیلی دارد در حالیکه به قول «عباسبصیر» تا زمانی که این عزل و نصبها اعلان نشده بود « معاون صاحب دوم هرگز ازموضوع با خبر نبود»؟
باید خاطر نشان کرد که نمایندگان سرگردانِ هزاره در پارلمان تا حدی زیادی ناشیانه و غیرمسئولانه عمل کردهاند، اما در مورد رد نامزد وزیرانِ هزاره سخن گفتن از تقصیر «خودما»، چنانکه خليلي ميگويد، جز خاکمالی در آستانۀ قدرت سیاسی معنای دیگری ندارد. دشتِبرچی یک پينهي ناجور بر شهر کابل است، پر تراکمترين جمعيت (حدود دو میلیون)، فقیرترین مردم، کم ترین امکاناتِ شهری و تنها یک سرک. در چنین منطقهای که نماد فسادِ دولت و بیمسئولیتی آن است، از ارگ کرزی آمدن وسخن از تقصیر این مردم گفتن و بند و بستهای پیدا و پنهان دولتِ کرزی را با نمایندگان هوادار شان در پارلمان نادیدهگرفتن، جسارتی میطلبد که تنها خلیلی میتواند از عهده آن بر آید. آیا واقعا مردم خاکآلودِ برچی این گفته معاون رئیس جمهور را پدیرفتند که تلاشهای کرزی در مورد اسدالله خالد موفق بوده است، ولی در مورد سرور دانش ناموفق؟ هرچند مردم برچي به لطفِ خلیلی و کرزی ظاهر شان خاکآلو د است ولی ضمیرِ شان خاک آلود نیست. مردم برچي راديکالترين مردم اين شهر است و گمان نمیکنم که این گل پوشانی معاون رئیسِ جمهور را جدی گرفته باشند. شايد خلیلی این نکته را درک نکند و يا ناديده گيرد و لی اگر پای وجدان انسانی در میان باشد، از آدررسِ کاخِ ریاستِ جمهوری تقصیر را به دوش یک مردم تحقیرشده انداختن، هستی آدمیرا میلرزاند و چهبسا که به عذاب وجدان ابدی گرفتار سازد.
آقای خلیلی فرمول تساوی پول و قدرت را کشف کرده است، اهل استراتژی است نه اید ئولوژی، زندگی را دوست دارد نه شهادت را و... اما اگر زاويه ديگر، بهويژه مشارکتِ هزارهها در «تصميمگيري» نگريسته شود، خلیلی نه، مردی در تمام مراحل که است. بیقصد توهین و اهانت به جرأت میتوان گفت که خلیلی یک نا مرد واقعی است و صدر و ذیل زندگی او با زنجيرهاي از نا مردیها پيوند ميخورد، از تشکیل «سازمانِ نصرنوین» و مخالفت با حزب وحدت، تا خالی کردن جوار مقاومت در غرب کابل و بند و بست با پاکستان، تا سکوت مرگبار در برابرِ فاجعه کوچیها در سال پیش و سوء استفاده غیر انسانی در سال جاری همگی بخشي از نامردی هایی است که کار و کارنامه استاد محمد کریم خلیلی معاون دوم رئیس جمهور را تشکیل میدهد. خلیلی پاشنه آشیل اعتراضات سیاسی هزارهها در دوران کنونی است. خلیلی ماشینِ اختتهسازی حکومت درمیان هزاره ها است. او یک اختۀ سیاسی است و با حلقۀ از اختگاني که در اطرافش گرد آمدهاند، رؤیایِ اختهسازی تمام جامعه هزارهرا در سر دارد و برای تحقق آن تلاش میکند. خلیلی استاد تبدیل کردن اشک گرم به آه سرد است، ارادهفروشِ حرفهاي و متخصص تبديل اعتراضاتِ فعال به واکنشهای منفعل . «خلیلی نه نان علم خود را میخورد، نه نان دین را می خورد، او نان خيانت به ارادة تاريخي و سياسي يک ملترا، اينکه خلیلی همواره دم از عقلانیت میزند ولی در ته دل خود به این خردي که مدعی آن است، شک دارد. در زیر تابلوی عکس خود را عاقل و خردمندخواندن و سخنرانیهای خنثی و پر ملال خود را «عقلانیت و سیاست» نامیدن و در هرپیام و سخني از خرد گفتن چه نسبتی با خردمندی دارد؟ خرد و عقلانیت هرچه که باشد شعار و تابلو نیست و چه بسا که شعار کردن خرد نشانۀ نا بخردی باشد. آیا این همه از خرد و عقل دم زدن نشانۀ عدم اعتماد بهنفس و ترس نهفته از متهمشدن به نا بخردی نیست؟ خلیلی نان علم و دین و نبوغ را نمیخورد و لی نان تدبیر نداشتهی خود را هم نمی خورد. او نان نامردی خود ر ا میخورد. او «نامردِ مدام» است که نامردي جزء سرشتِ ثانوي او شده است. او نه قهرمان است، نه قرباني، او نامردی نه شايستگي قهرمان بودنرا دارد و نه سعادت قربانيشددنرا. خلیلی در برهوتِ بين چاکري و رهبري، نان نامردی در دنیای سیاست را میخورد، او انتحارگر تصميمجمعي است و برباد دهندهاي فرصتهاي طلايي. پس آيا حق با ما نيست که بگوييم او «نامردی است در تمام مراحل».
خلیلی با کمال بی شرمی به بهانه شرکت در مراسم نیمه شعبان به غرب کابل آمد که بر اعمال گذشته، (بی ارادگی و خیانت هایش) سرپوش بگذارد، حالا مردم هزاره هوشیار شده و دیگر فریب خدعه و نیرنگ خلیلی را نمی خورند، آقای خلیلی مردم! به خوبی می دانند، زمانی که حزب وحدت به رهبری شهید مزاری به تازگی تاسیس شده بود، شما در پاکستان تشریف داشتید. در آن ایام که شیعیان افغانستان ، سرشار شادمانی از وحدت وعبور از آشفتگی های خون آلودی بودند که ولایت مطلقه فقیه تخم آنرا پاشیده بود ، شما در پاکستان علم مخالفت با حزب وحدت را به کف گرفته واعلام کردید که حزب وحدت نمی تواند منافع ملی ما را تامین کند. چون رهبرسابق شما ، آقای مزاری ، مقام ومنصبی را به شما پیشکش نکرده بود. البته اگر من هم جای شما می بودم، حتما راه خود را از رهبر سابقم جدا می کردم. گاهی جدا کردن راه از رهبر سابق می تواند خود انسان را رهبر کند، همانگونه که در مورد شما صدق کرد.
به هر حال، در پاکستان رابطه تان را با حزب اسلامی و دولت پاکستان گرم کردید و از گرمی این رابطه بود که توانستید شورای نام نهادی را تاسیس و در برابر حزب وحدت ایستاده شوید. شما در آن ایام حرف های زیادی گفتید که البته مردم باید آن حرف ها را فراموش کرده باشند و به محض اینکه آقای مزاری از شما دلجویی کرد با لب های خندان به آغوش حزب وحدت برگشتید وتمام آن حرف ها را فراموش کردید.برگشتن شما به حزب وحدت به ناگاه مسیر حزب وحدت را نیز تغییر داد. ناگهان رابطه حزب وحدت با حزب اسلامی گرم شد وشما توانستید در مدت بسیار کوتاه ذهن آقای مزاری را نسبت به حزب اسلامی وگلبدین حکمتیار ودر کل مسایل سیاسی افغانستان تغییر دهید. بر کسی پوشیده نیست که آقای مزاری سیاست را بسیار کمتر ازشما آموخته بود. البته سیاست نه به مفهوم فضیلت اجتماعی. سهم شما درجنگ های بین حزب وحدت وشورای نظار واتحاد اسلامی از دید خیلی ها پنهان مانده است. شما با نگاهی معصومانه به این قضایا ، گناه همه اتفاقات را به گردن گرایش قومی ودفاع ازحریم مردم هزاره می اندازید. اگر این طرفند هم کار ساز نشد می گوییدکه شما در تصمیم گیری ها نقش اساسی را نداشته اید واین آقای مزاری بود که باید پاسخ گو باشد.
اما آقای خلیلی! این را هم بدانید که اگر تاریخ نگار بی طرفی پیدا شود می تواند رد پای شما را در هم دستی وهمداستانی با حکمتیار وزیاده خواهی وثروت طلبی شما در بسیاری از فجایع بیابد. البته از نظر شما او هم عامل استکبار است و دشمن مردم افغانستان؛ من نمی خواهم بگویم که حزب وحدت به جای هم پیمانی با حزب اسلامی باید با شورای خون خوار نظار هم سو می شد ویا به هیچ وجه نمی خواهم نقش دستان خون آلود رهبران این گروه بد نام را در قتل وشکنجه مردم هزاره در غرب کابل ومخصوصا افشار، کم رنگ کنم، اما آقای خلیلی شما هم کوته گانی داشتید، شما باید روزی اعتراف کنید که چه تعداد انسان بی گناه را تنها به جرم اینکه تاجیک بودند یا پشتون بعد ازسپری کردن دوره شکنجه شان درکوته مخوف گانی روانه داش های آدم سوزی کرده اید، وصد البته شورای نظار و اتحاد اسلامی جنایاتی گاه فراتر از این مرتکب شده اند اما اگر قرار است از جنایت وجنایت کار پرسیده شود باید صرف نظر از نام ونشان وملیت شان باشد. روزی کسانی از آقای ربانی وسیاف نیز خواهند پرسید. شما مدعی هستید که این کار ها عمل مقابله به مثل بوده است ونیز می گویید که شما نقشی در این مسایل نداشته اید اما واقعیت های غرب کابل چیز دیگری را نشان می دهد. واقعیت ها نشان می دهد که تصمیم گیرنده اصلی در تیم آقای مزاری شما بودید. البته شما می توانید خیلی راحت از قبول مسئولیت شانه خالی کنید و بگویید که در تمام این ماجراها نقش تماشا چی داشته اید یا مثلا تنها مسئول ثبت وگزارش نامه های حزب بوده اید ویا اینکه درایام این فجایع شما در سفر تفریحی تشریف داشتید.
آقای خلیلی! حزب وحدت شکست خورد آقای مزاری به دست طالبان شهید شد. حزب وحدت با شکست بسیار بزرگی که دیده بود تقریبا در حال نابود شدن بود و در این هنگام وبا تردستی مامای بزرگوارتان آقای صادقی پروانی شما زعامت حزب وحدت را به عهده گرفتید. از این هنگام نبرد شما با طالبان آغاز شد وشما مجبورشدید که با دشمنان دیروز تان هم پیمان شوید. هم پیمانی شما با شورای نظار برای مبارزه علیه طالبان، زمانی صورت گرفت که تا چند روز قبل از آن ودر خصمانه ترین جنگ ها هزاران نفر به فتوا ودستور حزب شما قربانی شده بودند. شما تا چند روز قبل از وحدت تان با شورای نظار، رهبر آن را خائن ملی می دانستید اما به نا گاه احمد شاه مسعود برای تان شیر پنجشیر شد. آقای خلیلی اگر از چالاکی های سیاسی استفاده نکنید تمام مسئولیت این دوره مستقیما به عهده شماست. چون شما در حزب وحدت یک سیستم نظامی را ایجاد کرده بودید . از نظر شما اعضای شورای مرکزی حزب وحدت کلوخ های چشم دار بودند و حتی شما درگفتن این جمله اهانت آمیز نسبت به شورای تحت امر تان ملاحظه ای هم نداشتید و بار ها این ترکیب وصفی را درمورد آنان به کار برده اید. برای اینکه بتوانید درمبارزه بی امان تان با طالبان استوار باشید، اردوی حزب را در اختیار افراد غیر قابل کنترل قرار دادید. به ناگاه دیوانه بودن ودیوانه شدن ودیوانه بازی افتخارشد. وپس از آن افسران حزب شما حتی سراز تبعیت شما نیز بر داشتند و اینگونه شد که شما دستور دادید تا انجینیر شفیع ( مشهور به شفیع دیوانه ) را به قتل برسانند، حتما یادتان هست آقای خلیلی که انجنیر شفیع، کسی که سال ها تحت امر شما وحزب شما وبرای شما مبارزه کرده بود درحیاط حویلی شما در بامیان ودرست زمانی که از ملاقات با شما خارج می شد وتوسط سربازان ومحافظان شما گلوله باران شد. شفیع در درون خانه شما در خون خود غلطید وگناه او هم این بود که دیوانه شده بود. البته دراین دیوانگی خیلی ها سهم داشتند اما فقط شفیع تیرباران شد. بعد از این دیوانه کشی حتما کشتار دوم را نیز به خاطر دارید. سید سرور که بعد از شفیع از اقتدار بالایی برخوردار بود مورد غضب شما قرار گرفت. نیروهای شما مقر سید سرور را در منطقه آجگک بامیان محاصره کردند، سید سرور بی خبر از اینکه نیروهای حزب خودش او را محاصره کرده است به امورات نظامی خود می اندیشید وتا از موضوع با خبر شد کار از کار گذشته بود. راستی دراین حادثه اگر سید سرور گوش به فرمان نبود وجرم او دیوانگی بود چرا سی نفر از اعضای فامیل اورا به قتل رساندید؟ نیروهای شما با خشونت تمام ، منطقه آجگک را با خون سرخ کرد. سید سرور به همراه 30 تن از اعضای فامیل خود به قتل رسیدند. آقای خلیلی شما منکر این قتل هستید؟ احتمالا این من بودم که این دره را خونین کردم . شاید شما درسفر تفریحی تشریف داشتید. شاید شما بعد از ختم ماجرا با خبر شدید. شاید این قتل عام نباشد چون تنها سی ویک نفر درآن کشته شده بود. نه ببخشید تنها سی نفر. چون سید سرور به حساب نفر نمی آمد ودیوانه بود. نه آقای خلیلی من مطمئن هستم که دامن مبارک شما از هر خونی پاک است. شاید قتل عام در دره آجگک کار کلوخ های چشم دار بوده است ویا همانطور که گفتم من این کار را من کرده باشم.
حادثه دیگری که باید آنرا برای تان یاد آوری کنم ، سقوط طیاره نخست وزیر دولت درچرخش آقای ربانی، آقای غفورزی است. طیاره حامل آقای غفورزی درمیدان هوایی بامیان به خون نشست. هم شما وهم آقای ربانی بعد از ماجرا پیراهن سیاه پوشیدید. پشت صحنه این ماجرای غم انگیز اما چیز دیگری است. آقای ربانی واحمد شاه مسعود از حضور غفورزی چندان راضی نبودند. از طرف دیگر هاشمی وسجادی ومقصودی نیز از اعضای بلند پایه حزب وحدت برای شما چندان کلوخ های چشم دار نبودند. به همین دلیل باید به این جرم کشته می شدند. شما با دشمن دیروز ودوست آنروز تان به یک تفاهم سیاه رسیدید. باید طیاره حامل صدر اعظم ویا نخست وزیر سقوط کند. نیروهای امنیتی شما وشورای نظار کار خود را به خوبی انجام دادند وطیاره در همان نقطه ای که باید سقوط می کرد، سقوط کرد. البته هیچ محکمه ای نمی تواند به دلیل سقوط این طیاره شما را محاکمه کند چون سند کافی وجود ندارد اما یک محکمه ای هست به نام وجدان که اگر شما آنرا به رسمیت بشناسید به محاکمه تان اقدام خواهد کرد.
کمک های مستقیم ایران ، روسیه ، هند ودیگران درد مالی شما را چاره نکرد؛ فکر تازه ای برای معامله فرمودید. حتما سفرتاریخی تان به عربستان سعودی را به خاطر می آورید؟ در این سفر بامیان را با تمام سکنه اش به فروش رساندید. مردم غیور وقهرمان هزاره سال ها بود که از حق خود دفاع می کردند، درمناطق هزاره جات (یا به قول شما هزارستان) طالبان نتوانست با تمام قدرت خود وبا حمایت پاکستان حتی یک وجب پیش روی کند، شما از سفر تاریخی خود از عربستان سعودی که برگشتید نا گاه همه چیز تغییرکرد. اگر حرف مرا به عنوان سند قبول ندارید که حتما چنین است شاید روزی مصاحبه قومندانان تحت امر شما در آن ایام منتشر شود. شما بامیان رابا سکنه اش رها کردید وحتی دستور دادید که در صفوف اول نبرد ، سربازان دست از جنگ بکشند، شما به ایران رفتید وخیلی های دیگربا طیاره شما پایدان کشال خود را به تهران رساندند؛ حزب وحدت برای بار دوم شکست خورد وشما عامل این شکست را توان بالای طالبان وسقوط مزار شریف عنوان کردید درحالی که به ادعای قومندانان شما بامیان برای سال ها نبرد با طالبان هم امکانات داشت وهم روحیه نبرد با طالبان در بین مردم وجود داشت وهم موقعیت جغرافیایی ساحات جنگی این کمک را به شما می کرد که جنگ را تا سال ها ادامه دهید بی آنکه طالبان بتواند حتی یک وجب از خاک هزاره جات را اشغال کند، پول این معامله کلان به جیب مبارک شما رفت وبلای آن به خانه مردم؛ در سال 1376(بعد از سقوط بامیان)جنرال سلطان حمید، معاون جنرال حمید گل در جلسه خصوصی به عده ای گفته بود که من به آقای خلیلی مبلغ پنج میلیون دالر دادم تا بامیان را تخلیه نماید؛ آقای خلیلی حتما بخاطر دارید، بعد از سقوط بامیان وقتی شما به مشهد رفتید در میدان هوایی مشهد حاج خلیل برادر زاده شما با پنج بیک کلان پر از عتیقه جات قدیمی بامیان بازداشت ولی با معاملات خاصی رها شد.
آقای خلیلی! بازگشت شما به دره صوف به معنی از سر گیری نبرد مجدد با طالبان بود، دولت ایران همانطور که در بامیان شما را کمک می کرد) وبه ربانی ودوستم درمزار وبدخشان) در دره صوف هم کمک های خود را دریغ نکرد. کمک های ایران به اضافه روسیه وهند ودیگران نتوانست قدرت از دست رفته را به شما با ز گرداند. شما برای باز گشت به تاج وتخت تان در بامیان به یکاولنگ حمله کردید. این تهاجم بی آنکه تمام ابعاد آن مورد سنجش قرار گیرد، آغازشد. شما توانستید یکاولنگ را تسخیر کنید، این خبر خوشی برای شما بود، اما پس از فتح وظفر ، مردم عادی را به جرم همکاری با طالبان، سینه دیوار گذاشته وبدون محاکمه وتحقیق وتفتیش تیرباران کردید. شاید روزی مردم ماتم دیده یکاولنگ از دست مظالم شما لب به شکوه بازکنند اما غیر از آن اسناد زیادی از قتل وکشتار نیروهای تحت امر شما دراین ساحه وجود دارد. شما بعد از این کشتار دوباره شکست خوردید. گو اینکه فقط برای کشتن مردم عادی یکاولنگ را فتح کرده بودید. اما طالبان این بار که یکاولنگ را فتح کردند تا توانستند قتل عام نمایند، قتل عام آنان البته طالبانی بود، وحشت از رگ رگ کوچه های یکاولنگ می گذشت. حتی بچه های 10 ساله را هم کنار دیوار می